زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

انگار.برق منا گرفته....

سلام خانمی الان دقیقا 8 ماه و 10 روزته و باران تندی در حال باریدن می باشد..و قبل از اینکه بخوابی بردمت زیر باران و تو با تعجب نگاه می کردی...دستت را گرفته بودی زیر باران و وقتی خیس شد با لباست خشک کردی..... هر روز  شیرین کاری هات بیشتر از قبل میشه 3 ساعت قبل داشتم شیرت می دادم که بخوابی ولی فقط نق می زدی و نمی خوابیدی خلاصه مامان را خواب کردی خواب بودم شاید برای 2 دقیقه که یکمرتبه دیدم یه چیزی محکم خورد تو شکمم برق از سرم پرید چشمام را باز کردم دیدم عروسکت را زدی بهم و داری برای خودت از شکمم میای بالا  قیافه من هم ولی الان خواب هستی مثل یک فرشته ملوس.... ماشاالله یادتون نره.... این دیگه چه مدلشه.....
7 بهمن 1391

روایت 8 ماه و 5 روزگی

3/11/91 ســــــــــــــــــلام به فرشته ناز خونه عزیزم دیشب داشتی با بابایی بازی می کردی و صدای خندیدناتون   تا اسمونها می رفت من هم تو اشپزخونه غذا را اماده می کردم ،بعد از اینکه کارم تمام شد اومدم تو سالن تو هم تا که من را دیدی با روروک به طرفم اومدی من هم کلی ذوقیدم..... نشستم و داشتم بازی شما را تماشا می کردم سی دی بی بی انیشتین را گرفته بودی دستت و می دادی به بابایی،بابایی هم میبرد پشتش تو با روروک میرفتی و پیداش می کردی میگرفتی و فرار می کردی و دوباره بر میگشتی و بهش میدادی ...وقتی من اومدم پیش شما سی دی را می گرفتی و تندی به طرف من می یومدی و به من میدادی و دوباره میگرفتی و به بابایی می دادی خلاصه نیم ساعتی هم...
7 بهمن 1391

ثنا جونم

  ثنای خوشکلم این روزها خوردنی تر از قبل و ناناز تر شده ای   عزیزم مطالبی که می خوام الان برات بنویسم دیشب تا ساعت 2 نیمه شب یکبار نوشته ام ولی موقع  ارسال مطلب اینترنت قطع شده بود و من نمی دونستم مطلب را ارسال کردم و همه زحماتم بر باد رفت من هم شوکه شدم ...با اون انشای ضعیفی که من دارم و با اون هواسم نمی دونم بتونم همه را دوباره برات بنویسم یا که نه..... بقیه در ادامه مطلب: عزیزم هر موقع که می خوام بهت غذا بدم تا که بشقاب را   می بینی چنان جیغی از سر خوشحالی می زنی که نگو و وقتی    که داخل بشقاب را می بینی اگه رنگش سفید باشه...
6 بهمن 1391

اولین کوتاهی مو...

سلام فندق جونم دیروز برای اولین بار در 8 ماه و 5 روزگی  موهات را با کمک خاله  وجیهه کوتاه کردیم تو هم کلی گریه کردی......     بعد از کوتاه کردن مو هم این شکلی شدی قربون اون  خندیدنت....... ماه بــــــــــــــــودی ماهتــــــــــــــر شـــــــــــــــــــــدی..... دیروز خونه اقاجون داشتی شیر می خوردی که یکمرتبه اقاجون دایی جون را صدا زد (علی،علی) تو هم سریع شیر خوردن را رها کردی و مثل اقاجون با صدای بلند  گفتی عَععععععععععععععععع ما همگی با هم خندیدیم تو داشتی دایی جون را صدا می زدی بعدش هرکس که از کنارت پا  می شد و یا از سالن به اتاق خواب ...
1 بهمن 1391

برای اولین بار

٢٨/١٠/٩١ موش موشک من سلام سلام صد تا سلام به وروجک ناز نازی..... قبلا گفته بودم که دیگه برای خودت خانمی شدی .....بله خانم  خانما ..دیروز برای اولین بار گذاشتم پیش مادر جون و مامان جون و خودم همراه زن دایی ، دایی جون، زن داداش زن دایی و  عمه خودم رفتم یکم بازار یه حال و هوایی عوض کنم.....2  ساعت و نیم بازار بودیم ....ولی اصلا حال و هوامون که عوض نشد هیچی از دل و دماغمون هم در اومد..... یک نفر از  خدا بی خبر کیف پول زن داداش زن دایی (زهرا)را که داخل کیف  دستیش بود را دزدید 140 هزار تومان پول توش بود بنده خدا  وقتی می خواست پول کاموا هایی را که خریده بود حساب کنه دی...
28 دی 1391

8 ماه با یک فرشته

  ثنا جونم عزیزکم خدا از معنی قبله تا لبخندت به من پل زد   روزی هزار دفعه باید به لبخندای تو زل زد   خوب خانمی این ماه هم با تمام خاطرات زیبا و خوبش به پایان  رسید و تو وارد   ٩ ماهگی شدی ... پایان ماهگیت و ورود به ماهگیت مبارکت باشه ناز دونه.....   فدات بـــــــــــــــــــــــشم..... امیدوارم ماه پر از یادگیری های جدید داشته باشی...... سالم و با نشاط باشی....... ...
26 دی 1391

سوپرایز در 7 ماه و 17 روزگی

  سلام به عزیزترینم هوووووووووووووووورررررررراااااااااااااااااااااااااا امروز از صبح تصمیم گرفتم که برای شام شب سالاد الویه درست کنم .این کار را هم کردم شب بابایی که از سر کار اومد طبق معمول با همدیگه شروع کردید بازی کردن من هم داشتم سفره شام را اماده میکردم یکمرتبه دیدم که بابایی تو را گذاشته کنار دیوار تو هم روی دو تا پات ایستاده بودی بابایی هم تو را تشویق می کرد و می گفت بدو بدو ،بدو بدو ،تو هم یکمرتبه چهار قدم به طرف بابایی برداشتی..... من و بابایی را بگو از خوشحالی ذوق مرگ شدیم...... من هم تصمیم گرفتم به خاطر اولین قدم های نازت الویه را به صورت کیک تزيين کنم و چند تا عکس یادگاری ازت...
14 دی 1391

6 ماه و 6 روزگی ثنا دردونه

سلام به بقچه عشقم عزیزم چند وقته موقع خواب همینطور می قلتی و دمرو می افتی دستت را هم دم دهنت می گذاری من هم از ترس خواب ندارم  دیشب از خوابیدنت عکس گرفتم تا صبح به بابایی نشون بدهم که تو خودت صبح قبل از اینکه بابا بره سر کار دمرو خوابیدی بابایی وقتی دید کلی برات ذوغید می خواست بوست کنه من نگذاشتم گفتم الان بیدار می شوی .......با موبایلش ازت عکس گرفت تا سر کار هی تو را ببینه...........از بسکه وروجک هستی اصلا این ماه قد و وزنت زیاد نشده بود خیلی نگرانت هستم.... قدت بود 65....... وزنت 200/7............. دور سرت هم 42............. پس کی می خواهی بزرگ شوی قشنگم دلم اب شد..............    مدل...
2 آذر 1391

نیم سالگی ثنا جون

                           سلام عزیزم ،عزیزم سلام                          دوستت دارم عاشقتم وسلام زندگی من و بابات از وقتی اومدی مثل شکل بالایی شده ناز دونه مــــــــــــــا هووووووووووورررررررررررررررررررااااااااااااااااااااا عزیزم نیم سالگیت مبارک ..........اینم کادو 6 ماهگی من و بابایی   ...
27 آبان 1391